به دفتر خاطرات مجازی من خوش آمدید

یک شنبه 21 مرداد 1397 ساعت: 10:14
نویسنده : معین کریمی

غزل 5 از حسین منزوی

ای دور مانده از من ناچار و ناسزاوار

آنسوی پنج خندق - پشت چهار دیوار

ای قصه ی تو و من - چون قصه ی شب و روز

پیوسته در پی هم ، اما بدون دیدار

سنگی شده است و با من تندیسوار مانده است

آن روز آخرین وصل ،‌و آن وصل آخرین بار

بوسیدی و دوباره... بوسیدی و دوباره

سیری نمی پذیرفت از بوسه روحت انگار

با هر گلوله یک گل در جان من نشاندی

از بوسه تا که بستی چشم مرا ، به رگبار

دانسته بودی انگار ، کان روز و هر چه با اوست

از عمر ما ندارد ،‌دیگر نصیب تکرار

آندم که بوسه دادی چشم مرا ، نگفتم

چشمم مبوس ای یار ، کاین دوری آورد بار ؟



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران و ترانه سرایان
:: برچسب‌ها: غزل 5 غزل حسین منزوی شعر شعر کهن شعر نو اشعار شاعرانه شعرانه شاعر ترانه ترانه سرا حسین منزوی غزل


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 47 صفحه بعد

کد پربازدیدترین



اکانت ما در شبکه های اجتماعی :

اکانت ما در فیسبوک اکانت ما در اینستاگرام اکانت ما در Pinterest کانال ما در تلگرام